کد مطلب:225981 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274

ورود حضرت امام رضا به مرو و بیعت مردم با آن حضرت به ولایت عهد
چون حضرت امام رضا علیه السلام وارد مرو شد مأمون آن جناب را تبجیل و تكریم تمام نمود و خواص اولیاء و اصحاب خود را جمع نموده و گفت ای مردمان من در آل عباس و آل علی علیه السلام تأمل كردم هیچ یك را افضل و احق به امر خلافت از علی بن موسی علیه السلام ندیدم پس رو كرد به حضرت امام رضا علیه السلام و گفت اراده كرده ام كه خود را از خلافت خلع نمایم و به تو تفویض كنم، حضرت فرمود اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده است جایز نیست كه به دیگری بخشی و خود را از آن معزول كنی و اگر خلافت از تو نیست تو را اختیار آن نیست كه به دیگری تفویض نمائی مأمون گفت البته لازم است كه این را قبول كنی، حضرت فرمود من به رضای خود هرگز قبول نخواهم نمود و تا مدت دو ماه این سخن در میان بود چندانكه او مبالغه كرد حضرت چون غرض او را می دانست امتناع می فرمود.

چون مأمون از قبول خلافت آن حضرت مأیوس گردید گفت هر گاه كه خلافت را قبول نمی كنی پس ولایت عهد مرا قبول كن كه بعد از من خلافت با تو باشد،



[ صفحه 509]



حضرت فرمود كه پدران بزرگواران من مرا خبر دادند از رسول خدا صلی الله علیه و آله كه من پیش از تو از دنیا بیرون خواهم رفت و مرا به زهر ستم شهید خواهند كرد و بر من ملائكه آسمان و ملائكه ی زمین خواهند گریست و در زمین غربت در پهلوی هارون الرشید مدفون خواهم شد، مأمون از استماع این سخن گریان شد و گفت تا من زنده ام كی می توانید تو را به قتل رساند یا بدی نسبت به تو اندیشه نماید. حضرت فرمود اگر خواهم می توانم گفت كی مرا شهید خواهد كرد، مأمون گفت غرض تو از این سخنان آن است كه ولایت عهد مرا قبول نكنی تا مردم بگویند كه تو ترك دنیا كرده ای، حضرت فرمود به خدا سوگند از روزی كه پروردگار من مرا خلق كرده است تا به حال دروغ نگفته ام و ترك دنیا برای دنیا نكرده ام و غرض تو را می دانم. گفت غرض من چیست؟ فرمود غرض تو آنست كه مردم بگویند كه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ترك دنیا نكرده بود بلكه دنیا ترك او كرده بود اكنون كه دنیا او را میسر شد برای طمع خلافت ولایت عهد را قبول كرد، مأمون در غضب شد و گفت پیوسته سخنان ناگوار در برابر من می گوئی و از سطوت من ایمن شده ای، به خدا سوگند كه اگر ولایت عهد مرا قبول نكنی گردنت را بزنم، حضرت فرمود كه حق تعالی نفرموده است كه من خود را به مهلكه اندازم هرگاه جبر می نمائی قبول می كنم به شرط آنكه كسی را نصب نكنم و احدی را عزل ننمایم و رسمی را بر هم نزنم و احداث امری نكنم و از دور بر بساط خلافت نظر كنم. مأمون به این شرایط راضی شد، پس حضرت دست به سوی آسمان برداشت و گفت خداوندا تو می دانی كه مرا اكراه نمودند به ضرورت این امر را اختیار كردم پس مرا مؤاخذه مكن چنانچه مؤاخذه نكردی دو بنده و دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را در هنگامی كه قبول كردند ولایت را از جانب پادشاه زمان خود، خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نمی باشد مگر از جانب تو پس توفیق ده مرا كه دین تو را برپا دارم و سنت پیغمبر تو را زنده دارم همانا تو نیكو مولائی و نیكو یاوری، پس محزون و گریان ولایت عهد را از مأمون قبول فرمود.

روز دیگر كه روز ششم ماه مبارك رمضان بوده چنانچه ظاهر می شود از



[ صفحه 510]



تاریخ شرعیه ی شیخ مفید، مأمون مجلسی عظیم ترتیب داد و كرسی برای آن حضرت در پهلوی كرسی خود نهاد و وساده برای آن حضرت قرار داد و جمیع اكابر و اشراف و سادات و علماء را جمع كرد اول پسر خود عباس را امر كرد كه با حضرت بیعت كرد بعد از آن سایر مردم بیعت كردند پس بدره های زر آوردند و جوائز بسیار به مردم بخشید و خطباء و شعراء برخاستند و خطبه و قصائد غراء در شأن آن حضرت خواندند و جائزه گرفتند و امر شد كه در رؤس منابر و منایر نام آن حضرت را بلند گردانند و وجوه دنانیر و دراهم بنام نامی و لقب گرامی آن حضرت مزین گردانند، و در همان سال در مدینه بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه خواندند و در دعاء به حضرت امام رضا علیه السلام گفتند ولی عهد المسلمین علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام.



ستة اباءهم ماهم [1] .

افضل من یشرب صوب الغمام



و هم مأمون امر كرد به مردم سیاه پوشی را كه بدعت بنی عباس بود ترك كنند و جامه های سبز بپوشند و یك دختر خود ام حبیب را به آن حضرت تزویج كرد و دختر دیگر خود ام الفضل را به امام محمد تقی علیه السلام نامزد كرد، و تزویج كرد به اسحاق بن موسی دختر عمش اسحاق بن جعفر را، و در آن سال ابراهیم بن موسی برادر حضرت امام رضا علیه السلام بأمر مأمون با مردم حج كرد.

و روایت شده كه چون نزدیك عید شد مأمون فرستاد خدمت آن حضرت كه باید سوار شوید بروید به مصلی نماز عید بگذارید و خطبه بخوانید پیغام فرستاد كه می دانی من قبول ولایت عهد كردم به شرط آنكه در این كارها مداخله نكنم مرا عفو كنید از نماز عید خواندن با مردم، مأمون پیغام داد كه من می خواهم در این كار دلهای مردم مطمئن شود به آنكه تو ولیعهد منی و بشناسند فضل تو را، حضرت قبول نكرد، پیوسته رسول ما بین آن حضرت و مأمون رفت و آمد می كرد تا اینكه اصرار



[ صفحه 511]



مردم در این كار بسیار شد، لاجرم حضرت پیغام فرستاد كه اگر مرا عفو كنی بهتر است به سوی من و اگر عفو نمی كنی من می روم به نماز همان نحو كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام می رفتند، مأمون گفت برو به نماز به هر نحو كه خواسته باشی، پس امر كرد سرهنگان و دربانان را و مردم را كه اول صبح بر در خانه ی حضرت امام رضا علیه السلام حاضر شوند. راوی گفت چون روز عید شد جمع شدند مردم برای آن حضرت در راهها و بامها، و اجتماع كردند زنها و كودكان و نشستند در انتظار بیرون آمدن آن جناب و تمام سرهنگان و لشكر حاضر شدند بر در منزل آن حضرت در حالی كه سوار بر ستوران خود بودند و ایستادند تا آفتاب طلوع كرد پس حضرت غسل كرد و پوشید جامه های خود را و عمامه ی سفیدی از پنبه بافته بر سر بست یك طرف آن را در میان سینه ی خود و طرف دیگرش را در مابین دو كتف خود افكند و قدری هم بوی خوش به كار برد و عصائی بر دست گرفت و به موالی خود فرمود كه شما نیز بكنید آنچه را كه من كردم. پس بیرون آمدند ایشان در پیش روی آن حضرت و آن حضرت حركت فرمود با پای برهنه و جامه را بالا زده تا نصف ساق و علیه ثیاب مشمرة پس كمی راه رفت آنگاه سر به سوی آسمان كرد و تكبیر عید گفت و موالیان نیز با آن حضرت تكبیر گفتند پس رفتند تا در منزل سرهنگان و لشكریان كه آن حضرت را به این هیئت دیدند تمامی خود را از مالهای خود بر زمین افكندند و به كمال خفت و سختی كفشهای خود را از پا بیرون می آوردند.

و كان احسنهم حالا من كان معه سكین قطع بها شرابة جاجیلته. [2] .

و از همه بهتر حال آن كسی بود كه با خود كاردی داشت كه شرابه ی كفش خود را برید و پای خود را بیرون آورد و پابرهنه شد. راوی گفت حضرت امام رضا علیه السلام بر در منزل تكبیری گفت و مردم نیز با آن حضرت تكبیر گفتند، چنان به خیال ما آمد كه آسمان و دیوارها با آن حضرت تكبیر می گویند و مردم شروع



[ صفحه 512]



كردند به گریستن و ضجه كشیدن از شنیدن تكبیر آن حضرت به حدی كه شهر مرو از صدای گریه و شیون به لرزه درآمد، این خبر به مأمون رسید ترسید كه اگر آن حضرت به این كیفیت به مصلی برسد مردم مفتون و شیفته ی او بشوند، نگذاشت آن حضرت برود بلكه فرستاد خدمت آن حضرت كه ما شما را به زحمت و رنج درآوردیم برگردید و خود را به مشقت نیفكنید، آن كس كه هر سال نماز می خوانده همان بخواند، حضرت طلبید كفش خود را پوشید و سوار شد و برگشت و مختلف شد امر مردم در آن روز و منتظم نشد امر نمازشان به سبب این كار.

مؤلف گوید اگر چه به حسب ظاهر مأمون در توقیر و تعظیم حضرت امام رضا علیه السلام می كوشید و احترام آن جناب را فروگذار نمی كرد اما در باطن به طور شیطنت و نكری بر طریق نفاق با آن حضرت دشمنی می كرد و بحكم هم العدو فاحذرهم دشمن واقعی بلكه سخت ترین دشمنان او بود كه به حسب ظاهر به طریق محبت و دوستی و خوش زبانی با آن حضرت رفتار می نمود اما در باطن مثل افعی و مار آن جناب را می گزید و پیوسته جرعه های زهر به كام آن بزرگوار می رسانید. لاجرم از زمانی كه آن حضرت ولیعهد شد اول مصیبت و اذیت و صدمات آن حضرت شد، و در همان روزی كه با آن جناب بیعت كردند یكی از خواص آن حضرت گفت من در خدمت آن جناب بود و به جهت ظاهر شدن فضل آن حضرت مستبشر و خوشحال بودم آن حضرت مرا به نزد خود طلبید و آهسته با من فرمود كه به این امر خوشحال مباش زیرا كه این كار به اتمام نخواهد رسید و به این حال نخواهم ماند و در حدیث علی بن محمد بن الجهم است كه چون مأمون علمای امصار و فقهای اقطار را جمع كرد كه با امام رضا علیه السلام مباحثه و مناظره نمایند و آن حضرت بر همه غالب شد و همگی اقرار به فضیلت آن جناب نمودند و از مجلس مأمون برخاست و به منزل خود معاودت فرمود، من در خدمت آن حضرت رفتم و گفتم خدا را حمد می نمایم كه مأمون را مطیع شما گردانید و در اكرام شما مبالغه می نماید و غایت سعی مبذول می دارد، حضرت فرمود كه یابن جهم تو را فریب ندهد این محبتهای مأمون نسبت به من زیرا كه در این زودی مرا به زهر شهید خواهد



[ صفحه 513]



كرد از روی ستم و ظلم و این خبری است كه از پدران من به من رسیده است این سخن را پنهان دار و تا من زنده ام با كس مگوی.

و بالجمله پیوسته آن جناب از سوء معاشرت مأمون درد در دل نازنینش بود و به كسی نمی توانست اظهار كند و آخر كار چندان به تنگ آمده بود كه از خدا مرگ خود را می خواست چنانچه یاسر خادم گفته كه در هر روز جمعه كه آن حضرت از مسجد جامع مراجعت می فرمود به همان حالی كه عرق دار و غبارآلود بود دستها را به درگاه الهی بلند می كرد و می گفت الهی اگر فرج و گشایش امر من در مرگ من است پس همین ساعت در مرگ من تعجیل فرما و پیوسته در غم و غصه بود تا از دنیا رحلت فرمود. و اگر شخص متفحص تامل كند در وضع معاشرت و سلوك مأمون با آن حضرت تصدیق این مطلب را خواهد نمود، آیا عاقلی تصور می كند كه مأمون دنیا پرست كه به جهت طلب خلافت و ریاست امر كند برادرش محمد امین را در كمال سختی بكشند و سرش را برای او آورند در صحن خانه خود او را بر چوبی نصب كند و امر كند جنود و عساكر خود را كه هر كس برخیزد و بر این سر لعنت كند و جائزه ی خود را بگیرد آیا چنین كسی كه این قدر طالب خلافت و ملك است امام رضا علیه السلام را از مدینه به مرو می طلبید و تا دو ماه اصرار می كند كه من می خواهم خود را از خلافت خلع كنم و لباس خلافت را بر تو بپوشانم، آیا جز شطینت و نكری نكته ی دیگری ملحوظ نظر او است؟ و حال آنكه خلافت قرة العین مأمون بوده، و در حق سلطنت گفته اند الملك عقیم و برادرش امین خوب او را شناخته بود چنانكه گفت با احمد بن سلام هنگامی كه او را دستگیر كرده بودند آیا مأمون مرا می كشد؟ احمد گفت تو را نخواهد كشت چه آنكه علاقه ی رحم دل او را بر تو مهربان خواهد كرد. امین گفت: هیهات الملك عقیم لا رحم له.

و مع ذلك مأمون ابدا میل نداشت كه از حضرت رضا علیه السلام فضیلت و منقبتی ظاهر شود چنانچه از ملاحظه ی روایات رفتن آن حضرت به نماز عید و غیره این مطلب واضح و هویدا است و در ذیل حدیث رجاء بن ابی الضحاك است كه



[ صفحه 514]



چون او فضائل و عبادات حضرت امام رضا علیه السلام را برای مأمون نقل كرد مأمون گفت خبر مده مردم را به اینها كه گفتی و برای مصلحت از روی شیطنت گفت به جهت آنكه می خواهم فضائل آن جناب ظاهر نشود مگر بر زبان من و در آخر امر چون دید كه هر روز انوار علم و كمال و آثار رفعت و جلال آن حضرت بر مردم ظاهر می شود و محبت آن حضرت در دلهای ایشان جا می كند نائره ی حسد در كانون سینه اش مشتعل شد و در مقام تدبیر آن حضرت برآمد و آن حضرت را مسموم نمود. چنانچه شیخ صدوق از احمد بن علی روایت كرده است كه گفت از ابوالصلت هروی پرسیدم كه چگونه مأمون راضی شد به قتل حضرت امام رضا علیه السلام با آن اكرام و محبتی كه نسبت به او اظهار می كرد و او را ولیعهد گردانیده بود؟ ابوالصلت گفت كه مأمون برای آن، آن حضرت را گرامی می داشت كه فضیلت و بزرگواری او را می دانست و ولایت عهد را به او تفویض كرد برای آنكه مردم آن حضرت را چنان بشناسند كه راغب است در دنیا و محبت او از دلهای مردم كم شود چون دید كه این باعث زیادتی محبت و اخلاص مردم شد علمای جمیع فرق را از یهود و نصاری و مجوس و صائبان و براهمه و ملحدان و دهریان و علمای جمیع ملل و ادیان را جمع كرد كه با آن حضرت مباحثه و مناظره نمایند شاید كه بر او غالب شوند و در آن جناب عجز و نقصی ظاهر شود و به این سبب در اعتقاد مردم نسبت به آن حضرت فتوری به هم رسد و این تدبیر نیز برخلاف مقصود او نتیجه داد و همگی آنها مغلوب آن حضرت گردیدند و اقرار به فضیلت و جلالت آن جناب نمودند الخ.

مؤلف گوید كه من شایسته دیدم در اینجا به یكی از مجالس مناظره ی آن حضرت اشاره كنم و كتاب خود را به آن زینت دهم.

ذكر مجلس مناظره ی حضرت امام رضا علیه السلام با علماء ملل و ادیان:

شیخ صدوق روایت كرده از حسن بن محمد نوفلی هاشمی كه گفت چون وارد شد حضرت امام رضا علیه السلام بر مأمون، امر كرد مأمون فضل بن سهل را كه



[ صفحه 515]



جمع كند اصحاب مقالات را مانند جاثلیق كه رئیس نصاری است و رأس الجالوت كه بزرگ یهود است و رؤساء صابئین و ایشان كسانی هستند كه گمان می كنند بر دین نوح علیه السلام می باشند و هر بذاكبر كه بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و متكلمین را تا بشنود كلام آن حضرت و كلام ایشان را، پس جمع كرد فضل بن سهل ایشان را و آگاه نمود مأمون را به اجتماع ایشان مأمون گفت كه ایشان را نزد من حاضر كن پس چون حاضر گردیدند نزد او، مرحبا گفت و نوازش كرد ایشان را و گفت من شما را جمع آوردم برای خیر و دوست دارم كه مناظره كنید با پسرعم من این مرد كه از مدینه بر من وارد شده است، پس هر گاه صبح شود حاضر شوید نزد من و احدی از شما تخلف نكند، گفتند سمعا و طاعة یا امیرالمؤمنین ما فردا صبح انشاء الله تعالی حاضر خواهیم شد.

راوی حسن بن محمد نوفلی گوید كه ما در ذكر حدیثی بودیم نزد حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام كه ناگاه یاسر كه متولی امر حضرت رضا علیه السلام بود داخل شد و گفت ای سید و آقای من امیرالمؤمنین سلام به شما می رساند و می گوید كه برادرت فدایت شود، جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل ادیان و متكلمون از جمیع ملتها نزد من اگر میل داشته باشی گفتگو با آنها را فردا صبح نزد ما بیا و اگر كراهت داری مشقت بر خودت قرار مده و اگر میل داری ما بیائیم به نزد تو آسان است بر ما، حضرت فرمود به او كه به مأمون بگو كه من می دانم اراده ی تو را و من فردا صبح انشاء الله در مجلس تو می آیم.

راوی گوید كه چون یاسر رفت حضرت رو كرد به ما و فرمود ای نوفلی تو عراقی هستی و رقت عراقی غلیظ و سخت نیست چه به نظر تو می رسد در جمع كردن پسر عمویت بر ما اهل شرك و اصحاب مقالات را یعنی كسانی كه گفتگوی علمی كنند در مجالس و محافل، من عرض كردم فدایت شوم می خواهد امتحان كند شما را و دوست می دارد كه بفهمد اندازه ی علم تو را و لكن بنائی كرده براساس غیر محكم و به خدا سوگند كه بد بنائی كرده، حضرت فرمود كه چیست



[ صفحه 516]



بناء او در این باب؟ گفتم كه اصحاب كلام و بدع خلاف علماء می باشند زیرا كه عالم انكار نمی كند غیر منكر را و اصحاب مقالات و متكلمون و اهل شرك اصحاب انكار و مباهته اند اگر احتجاج كنی بر ایشان به اینكه الله تعالی واحد است می گویند ثابت كن وحدانیت او را و اگر بگوئی محمد صلی الله علیه و آله رسول خداست می گویند اثبات كن رسالت او را پس حیران می كنند شخص را و چون شخص به حجت و دلیل گفته ی آنها را باطل می كند آنها مغالطه می كنند تا اینكه شخص گفته ی خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد پس از آنها حذر كن فدایت شوم. حضرت تبسم كرد و فرمود ای نوفلی آیا می ترسی كه قطع كنند بر من دلیل مرا، عرض كردم نه به خدا قسم من هرگز چنین گمانی در حق شما نمی برم و امیدوارم كه حق تعالی شما را ظفر بدهد بر آنها انشاء الله، حضرت فرمود ای نوفلی آیا دوست می داری بدانی مأمون چه وقت از عمل خود پشیمان می شود؟ عرض كردم بلی، فرمود در وقتی كه بشنود دلیل آوردن مرا بر رد اهل توریة به تورات ایشان و بر اهل انجیل به انجیل ایشان و بر اهل زبور به زبور ایشان و بر صائبین به زبان عبرانی ایشان و بر آتش پرستان به زبان فارسی ایشان و بر رومیها به زبان رومی ایشان و بر اهل مقالات بلغتهای ایشان پس چون كه بند آوردم زبان هر صنفی را و باطل كردم دلیل آنها را و هر یك واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند.

علم المامون ان الموضع الذی هو بسبیله لیس بمستحق له.

در آن وقت مأمون داند كه مكانی كه او راه آن را در پیش دارد استحقاق آن ندارد پس در آن وقت پشیمان می شود، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد به آن جناب قربانت شوم پسرعمت منتظر تو است و قوم جمعیت كرده اند پس چیست رأی تو در آمدن؟ حضرت فرمود تو پیش می روی من هم بعد می آیم انشاء الله، پس از آن وضو گرفت وضوی نماز و یك شربت از سویق آشامید و به ما از آن سویق آشامانید پس از آن بیرون رفت و ما با او بیرون رفتیم تا اینكه بر مأمون داخل شدیم دیدیم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در میان طالبیین و بنی هاشم نشسته و امیران



[ صفحه 517]



لشكر حضور دارند. پس چون حضرت امام رضا علیه السلام وارد شد مأمون برخاست و محمد بن جعفر نیز برخاست و جمیع بنی هاشم برخاستند و حضرت رضا علیه السلام با مأمون نشستند و همه ایستاده بودند تا اینكه امر فرمود همه نشستند و مأمون پیوسته رویش به آن جناب بود و با او گفتگو می كرد تا یك ساعت، پس از آن رو كرد به جاثلیق عالم نصاری و گفت ای جاثلیق این پسرعم من علی بن موسی بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پیغمبر ما صلی الله علیهما و آلهما است و فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام است و من دوست می دارم كه با او تكلم كنی و محاجه نمائی و با انصاف با او رفتار كنی، جاثلیق گفت یا امیرالمؤمنین چگونه من محاجه كنم با شخصی كه دلیل می آورد بر من به كتابی كه من منكر آن كتاب هستم و به پیغمبری كه من ایمان به آن پیغمبر نیاورده ام؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود ای نصرانی اگر حجت و دلیل آورم بر تو به انجیل تو آیا اقرار و اعتراف به آن می كنی؟ جاثلیق عرض كرد آیا قدرت دارم بر رد آنچه در انجیل ثبت شده است، بلی سوگند به خدا كه اقرار می كنم به آن بر رغم انف خودم، حضرت فرمود به جاثلیق كه سؤال كن از آنچه خواهی و فهم كن جواب آن را. جاثلیق گفت، چه می گوئی در نبوت و پیغمبری عیسی و كتاب او آیا چیزی از این دو را انكار می كنی؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود كه من اقرار می كنم به نبوت عیسی و كتاب او و آنچه را كه بشارت داد به آن امت خود را و حواریون به آن اقرار كردند، و قبول ندارم پیغمبری و نبوت هر عیسی را كه اقرار نكرد بر پیغمبری و نبوت محمد صلی الله علیه و آله و به كتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را. جاثلیق گفت آیا چنین نیست كه قطع احكام بدو شاهد عادل می شود؟ حضرت فرمود بلی چنین است. عرض كرد پس دو شاهد اقامه كن از غیر اهل ملت خود به نبوت محمد صلی الله علیه و آله از كسانی كه در ملت نصرانیت مقبول الشهادة باشند و سؤال كن از مثل این را از غیر اهل ملت ما، حضرت فرمود ای نصرانی الأن از راه انصاف آمدی، آیا قبول نمی كنی از من عدل مقدم نزد مسیح عیسی بن مریم را؟ جاثلیق گفت كیست این عدل، نام ببر او را برای من. فرمود



[ صفحه 518]



چه می گوئی در حق یوحنای دیلمی؟ عرض كرد به به ذكر كردی كسی را كه دوستترین مردم است نزد مسیح، فرمود كه قسم می دهم تو را آیا در انجیل هست كه یوحنا گفت مرا مسیح خبر داده است بدین محمد عربی صلی الله علیه و آله و مرا مژده داده است به اینكه محمد صلی الله علیه و آله بعد از او است، و من به این خبر حواریین را مژده دادم و آنها ایمان آوردند به محمد صلی الله علیه و آله و قبول كردند او را؟ جاثلیق گفت كه یوحنا این مطلب را از مسیح نقل كرده است و مژده داده است به نبوت مردی و به اهل بیت او و وصی او و لكن تشخیص نكرده است كه این در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم. حضرت فرمود اگر ما بیاوریم كسی را كه قرائت كند انجیل را و بر تو تلاوت كند ذكر محمد و اهل بیت و امت او را آیا به او ایمان می آوری، عرض كرد بلی این حرفی است محكم، حضرت رو كرد به نسطاس رومی و فرمود چگونه است حفظ تو سفر سیم انجیل را؟ عرض كرد چه خوب حفظ دارم آن را. پس حضرت رو كرد به رأس الجالوت و فرمود آیا انجیل نمی خوانی؟ عرض كرد بلی به جان خودم سوگند كه می خوانم آن را، فرمود پس گوش بگیر از من سفر سیم آن را، پس اگر در آن ذكر محمد صلی الله علیه و آله و اهل بیت او و امت او است پس شهادت دهید برای من و اگر ذكر نشده است پس گواهی ندهید برای من. پس آن حضرت سفر سیم را قرائت فرمود تا رسید به جائی كه ذكر پیغمبر شده بود، آنجا حضرت توقف نمود و فرمود ای نصرانی به حق مسیح و مادر او از تو می پرسم آیا دانستی كه من دانا هستم به انجیل؟ عرض كرد بلی پس از آن تلاوت فرمود بر او ذكر محمد صلی الله علیه و آله و اهل بیت او و امت او را پس از آن فرمود ای نصرانی چه می گوئی؟ این قول عیسی بن مریم است، پس اگر تكذیب كنی آنچه را كه انجیل به آن نطق كرده است پس تكذیب كرده ای موسی و عیسی را و هر زمانی كه انكار كنی این ذكر را واجب می شود قتل تو زیرا كه كافر شدی به پروردگارت و به پیغمبر و به كتابت. جاثلیق گفت من انكار نمی كنم آنچه را كه ظاهر شود بر من كه در انجیل است و به آن اقرار می كنم، حضرت فرمود گواه باشید بر اقرار او.



[ صفحه 519]



پس فرمود ای جاثلیق سؤال كن از هر چه خواهی، جاثلیق گفت خبر بده به من كه حواریون عیسی بن مریم چند نفر بودند و هم چنین مرا خبره بده از عدد علماء انجیل، حضرت فرمود علی الخبیر سقطت یعنی بدانای حقیقت كار رسیدی اما حواریون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ایشان الوقا بود، و اما علماء نصاری سه نفر بودند: یوحنا اكبر كه ساكن بود به اج، و یوحنا به قرقیسیا و یوحنا دیلمی به زجار و نزد او بود ذكر پیغمبر و اهل بیت او و امت او، و او كسی بود كه بشارت داد امت عیسی و بنی اسرائیل را به آن حضرت، پس فرمود ای نصرانی سوگند به خدا كه من مؤمن و تصدیق كننده ام به آن عیسی كه ایمان آورده به محمد صلی الله علیه و آله و ناپسندی نیافتم بر عیسای شما مگر ضعف او و قلت نماز و روزه ی او. جاثلیق گفت به خدا قسم فاسد كردی علم خودت را و ضعیف نمودی امر خود را و من گمان نمی كردم تو را مگر اهل علم اسلام، حضرت فرمود چگونه شده؟ جاثلیق گفت از این قول تو كه عیسی ضعیف و كم روزه و كم نماز بود و حال آنكه عیسی هرگز افطار نكرد روزی را و هرگز شبی را نخوابید و همیشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود، حضرت رضا علیه السلام فرمود برای كی نماز و روزه به جا می آورد؟ جاثلیق از جواب آن حضرت لال و كلامش منقطع شد، حضرت فرمود ای نصرانی من از تو مسئله می پرسم، عرض كرد بپرس اگر دانم جواب می گویم. حضرت فرمود از چه انكار می كنی كه عیسی مرده زنده می كرد به اذن خدا، جاثلیق گفت انكار من از جهت آن است كه كسی كه مرده زنده می كند و كور مادرزاد و پیس را خوب می كند او خدا است و مستحق پرستش است، حضرت فرمود الیسع پیغمبر كرده مثل آنچه را كه عیسی كرده. روی آب راه رفت و مرده زنده كرد و كور مادرزاد و پیس را خوب كرد، امت او او را خدا نگرفتند و احدی او را نپرستید و از حزقیل پیغمبر نیز صادر شده آنچه از عیسی صادر شده زنده كرد سی و پنج هزار نفر را بعد از مردن ایشان به شصت سال. پس رو كرد برأس الجالوت و فرمود ای رأس الجالوت آیا می یابی در توریة كه این سی و پنج هزار نفر از جوانان بنی اسرائیل بودند، و بخت نصر اینها را از میان اسیران بنی اسرائیل جدا كرد



[ صفحه 520]



هنگامی كه در بیت المقدس جنگ كرد و برد آنها را به بابل پس فرستاد حق تعالی حزقیل را به سوی ایشان پس زنده كرد ایشان را و این در توریة است و انكار نمی كند آن را مگر كافر از شما، رأس الجالوت گفت ما این را شنیده ایم و دانسته ایم، فرمود راست گفتی.

پس حضرت فرمود ای یهودی بگیر بر من این سفر از توریة را تا من بخوانم پس آن جناب چند آیه از توریة خواند و آن یهودی اقبال كرده بود به آن حضرت و میل كرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب می كرد كه چگونه آن جناب اینها را تلاوت می فرماید، پس حضرت رو كرد به آن نصرانی یعنی جاثلیق، و فرمود ای نصرانی آیا این سی و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسی بودند یا عیسی پیش از زمان آنها بود؟ عرض كرد بلكه آنها پیش از زمان عیسی بودند. حضرت فرمود طایفه ی قریش جمعیت نموده رفتند خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و از آن حضرت درخواست كردند كه مردگان ایشان را زنده كند آن حضرت رو كرد به علی بن ابی طالب علیه السلام و فرمود به او كه برو در قبرستان و به اعلی صوت نامهای طایفه و گروهی كه اینها می خواهند بر زبان جاری كن كه ای فلان و ای فلان و ای فلان محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید به شما برخیزید به اذن خداوند عزوجل. امیرالمؤمنین (ع) چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود پس برخاستند مردگان در حالی كه خاك از سر خود می افشاندند، پس طایفه ی قریش رو كردند به آنها و از ایشان می پرسیدند امور ایشان را پس خبر دادند ایشان را كه محمد صلی الله علیه و آله مبعوث به نبوت شده، گفتند كه ما دوست می داشتیم كه ما درك می كردیم آن حضرت را و ایمان به او می آوردیم.

پس حضرت رضا علیه السلام فرمود كه پیغمبر ما خوب كرد كور مادرزاد و پیس و دیوانگان را و حیوانات و مرغان و جن و شیاطین با او تكلم كردند و ما او را خدا نگرفتیم و ما انكار نمی كنیم فضیلت احدی از این پیغمبران را اما نه آنكه خدایش بدانیم و شما كه عیسی را خدا می دانید چرا الیسع و حزقیل را خدا نمی دانید و حال آنكه این دو نفر هم مثل عیسی بودند در مرده زنده كردن و غیر آن.



[ صفحه 521]



و به درستی كه گروهی از بنی اسرائیل از شهرهای خود فرار كردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن پس حق تعالی همه ی آنها را در یك ساعت هلاك كرد، اهل قریه كه اینها در آنجا مردند دیواری گرداگرد آنها ساختند و پیوسته چنین بود تا اینكه استخوانهای آنها ریزه ریزه شد و پوسید، پس گذشت به ایشان پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل و تعجب كرد از آنها و از بسیاری آن استخوانهای پوسیده پس از جانب پروردگار وحی رسید به آن پیغمبر كه میل داری زنده كنم اینها را تا به آنها نظر كنی [3] ؟ عرض كرد بلی پروردگارا. وحی رسید كه آنها را بخوان و فریاد كن آن پیغمبر گفت ای استخوانهای پوسیده برخیزید به اذن خدا، پس یك مرتبه زنده شدند در حالتی كه خاكها را از سر خود می افشاندند. و به درستی كه ابراهیم خلیل الرحمن گرفت چهار مرغ و آنها را ریزه ریزه كرد و هر جزئی را بر سر كوهی نهاد پس از آن ندا كرد به آن مرغان یك مرتبه همه به سوی او آمدند. و موسی بن عمران علیه السلام با هفتاد نفر از اصحاب خود كه آنها را برگزیده بود از میان قوم رفتند به سوی كوه پس گفتند به موسی ایشان كه تو خدا را دیده ای، بنما به ما او را همچنانكه تو دیده ای او را، موسی فرمود كه من ندیده ام او را، گفتند كه ما هرگز به تو ایمان نیاوریم تا اینكه آشكارا خدا را به ما بنمائی، پس صاعقه آنها را فروگرفت و همگی سوختند موسی تنها ماند عرض كرد پروردگارا من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را برگزیدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت كنم چگونه قوم من مرا تصدیق خواهند كرد اگر این خبر را به آنها دهم.

فلو شئت اهلكتهم من قبل و ایای اتهلكنا بما فعل السفهاء منا.

پس حق تعالی همه ی ایشان را زنده نمود بعد از مردن ایشان.

ای جاثلیق تمام اینها را كه از برای تو ذكر كردم قدرت نداری بر رد هیچ یك از آنها زیرا كه اینها در توریة و انجیل و زبور و قرآن مذكور است، پس اگر هر كس زنده كند مرده ای را و خوب كند كور مادرزاد را و پیس و دیوانگان را سزاوار



[ صفحه 522]



پرستش است نه خدا پس تمام اینها را خدایان خود بگیر چه می گوئی؟! جاثلیق عرض كرد كه قول قول تو است یعنی حق می گوئی و لا اله الا الله، پس از آن حضرت رو كرد به رأس الجالوت و فرمود ای یهودی روی با من كن به حق ده معجزه ای كه بر موسی بن عمران نازل شد، آیا یافته ای در توریة خبر محمد صلی الله علیه و آله و امت او را كه نوشته شده هرگاه آمد امت اخیره اتباع راكب بعیر كه تسبیح می كنند پروردگار را از روی جد به تسبیح جدید در عبادتخانهای تازه یعنی تسبیح ایشان غیر از آن تسبیحی است كه امت سابق تسبیح می نمودند پس باید پناه جویند بنی اسرائیل به سوی ایشان و به سوی ملك ایشان تا مطمئن شود دلهای ایشان پس به درستی كه در دست ایشان است شمشیرهائی كه به آن شمشیرها از امتهای گمراه در اطراف زمین انتقام كشند، ای یهودی آیا این در توریة نوشته است؟ رأس الجالوت گفت بلی ما چنین یافته ایم، پس از آن به جاثلیق فرمود ای نصرانی چگونه است علم تو به كتاب شعیا؟ گفت می دانم آن را حرف به حرف. فرمود به جاثلیق و رأس الجالوت آیا می دانید این از كلام او است، ای قوم من دیدم صورت راكب حمار را در حالتی كه لباس نور پوشیده بود و دیدم راكب بعیر را كه روشنائی او مثل روشنائی ماه بود، گفتند راست است شیعا چنین گفته است. حضرت رضا علیه السلام فرمود ای نصرانی آیا می دانی در انجیل قول عیسی را كه من به سوی پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقلیطا یعنی محمد صلی الله علیه و آله می آید و او است كسی كه گواهی دهد بر من به حق چنانچه من از برای او گواهی دادم و او است كسی كه تفسیر كند از برای شما هر چیزی را و او است كسی كه ظاهر كند فضیحتها و رسوائیهای امتها را و او است كسی كه می كشند ستون كفر را، پس جاثلیق گفت ذكر نكردی چیزی را در انجیل مگر آنكه ما اقرار داریم به آن، آن جناب فرمود این در انجیل هست؟ عرض كرد بلی، حضرت فرمود ای جاثلیق آیا خبر نمی دهی مرا از انجیل اول هنگامی كه مفقود و گم گردید، آن را نزد كی یافتید و كی گذاشت برای شما این انجیل را؟ جاثلیق گفت كه ما مفقود نكردیم انجیل را مگر یك روز پس یافتیم آن را تر و تازه، بیرون



[ صفحه 523]



آوردند آن را برای ما یوحنا و متی، حضرت رضا علیه السلام فرمود چه قدر كم است معرفت تو به احوال انجیل و علمای انجیل پس اگر چنان باشد كه تو گمان می كنی چرا اختلاف كردید در انجیل و این اختلاف در انجیل واقع شد كه امروز در دست شما است پس اگر این در عهد اول باقی بود و انجیل اول بود در آن اختلافی نمی شد و لكن من علم این را به تو یاد می دهم.

بدان چون انجیل اول مفقود شد نصاری اجتماع كردند نزد علمای خود و گفتند كه عیسی بن مریم كشته گشت و ما انجیل را مفقود نمودیم و شما علمای ما هستید پس چیست نزد شما؟ الوقا و مرقابوس گفتند كه انجیل در سینه های ما است از سینه بیرون می آوریم سفر به سفر در حق هر كه هست پس محزون نباشید بر آن و خالی نگذارید كنیسه ها را از آن پس همانا تلاوت می كنیم انجیل را بر شما در حق هر كه نازل شده سفر به سفر تا تمام آن را جمع كنیم. پس الوقا و مرقابوس و یوحنا و متی ساختند این انجیل را برای شما بعد از اینكه مفقود كردید انجیل اول را و این چهار نفر شاگردان علمای اولین بودند آیا دانستی این را؟ جاثلیق عرض كرد كه من قبل از این، این را نمی دانستم و الآن بآن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجیل و شنیدم چیزهای چند از آنچه می دانی كه قلب من گواهی می دهد بر حقیقت آن و طلب می كنم زیادتی و بسیاری فهم را. حضرت فرمود شهادت اینها نزد تو چگونه است؟ عرض كرد جائز و مسموع است اینها علماء انجیل هستند و هر چه شهادت دهند حق است، پس حضرت رضا علیه السلام به مأمون و حضار از اهل بیت خود و غیر ایشان فرمود گواه و شاهد باشید، عرض كردند گواه هستیم، پس به جاثلیق فرمود به حق فرزند و مادر او یعنی عیسی و مریم آیا می دانی كه متی گفت عیسی فرزند داود بن ابراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهود بن حضرون است و مرقابوس در نسب عیسی بن مریم گفت كه عیسی كلمه ی خدا است كه حلول كرده است در جسد آدمی پس انسان شده است، و الوقا گفت كه عیسی بن مریم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون پس روح القدس در ایشان داخل شد. ای جاثلیق تو قائل هستی بر آنكه شهادت عیسی در حق خودش حق است كه گفته



[ صفحه 524]



می گویم به شما ای گروه حواریون به درستی كه صعود نكند به آسمان مگر كسی كه از آسمان نازل شده باشد مگر راكب به غیر خاتم انبیاء پس به درستی كه او صعود نماید به آسمان و فرود آید، چه می گوئی در این قول؟ جاثلیق گفت این قول عیسی است انكار نمی كنیم ما آن را. حضرت فرمود چه می گوئی در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متی بر عیسی و آنچه نسبت به او دادند، جاثلیق گفت دروغ گفتند بر عیسی. حضرت رضا علیه السلام فرمود ای قوم آیا تزكیه نكرد جاثلیق این علما را و شهادت نداد كه اینها علمای انجیل هستند و قول آنها حق است، جاثلیق گفت ای عالم مسلمانان دوست می دارم كه مرا عفو فرمائی از امر این علماء، حضرت فرمود عفو كردم ای نصرانی، سؤال كن از آنچه خواهی، جاثلیق گفت سؤال كند از تو غیر از من، به حق حضرت مسیح گمان نمی كنم كه در علماء مسلمانان مانند تو باشد، پس رو كرد حضرت امام رضا علیه السلام به رأس الجالوت و فرمود تو از من سؤال می كنی یا من از تو سؤال كنم؟ عرض كرد بلكه من سؤال می كنم و از تو دلیلی نمی پذیرم مگر اینكه از توریة یا انجیل یا زبور داود باشد یا چیزی باشد كه در صحف ابراهیم و موسی باشد. حضرت فرمود قبول مكن از من حجت و دلیلی مگر به آن چیزی كه تنطق كرده به آن توریة بر لسان موسی بن عمران و انجیل بر لسان عیسی بن مریم و زبور بر لسان داود. پس رأس الجالوت عرض كرد كه از كجا ثابت می كنی نبوت محمد صلی الله علیه و آله را؟

حضرت فرمود شهادت داده به نبوت او موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود خلیفة الله در زمین، عرض كرد ثابت كن قول موسی بن عمران را. حضرت فرمود ای یهودی آیا می دانی موسی وصیت نمود با بنی اسرائیل و فرمود به ایشان كه به زودی بیاید بر شما پیغمبری از اخوان و برادران شما تصدیق كنید او را و كلام او را بشنوید. پس آیا می دانی از برای بنی اسرائیل اخوه و برادرانی غیر از اولاد اسماعیل، اگر بدانی و بشناسی خویشی یعقوب را با اسماعیل و سببی و قرابتی كه میان ایشان بود از جانب ابراهیم. رأس الجالوت گفت بلی این گفته ی موسی است ما او را رد نمی كنیم، حضرت فرمود آیا از برادران و اخوه ی بنی اسرائیل پیغمبری



[ صفحه 525]



هست غیر از محمد صلی الله علیه و آله؟ گفت نه، حضرت فرمود آیا این نزد شما صحیح نیست؟ عرض كرد بلی صحیح است و لكن من دوست می دارم كه تصحیح كنی نبوت محمد صلی الله علیه و آله را از توریة، حضرت فرمود آیا انكار می كنید كه در توریة است:

جآء النور من جبل طور سیناء و اضآء لنا من جبل ساعیر و استعلن علینا من جبل فاران.

یعنی آمد نوری از كوه طور سیناء و روشنی داد ما را از كوه ساعیر و عیان و آشكار گردید بر ما از كوه فاران، رأس الجالوت گفت می شناسم این كلمات را اما نمی دانم تفسیر آن را. حضرت فرمود من به تو می گویم:

اما آنكه آمد نور از كوه طور سیناء مراد وحی حق تعالی است كه نازل فرمود بر موسی علیه السلام در كوه طور سیناء.

و اما اینكه روشنی داد مردم را از كوه ساعیر پس آن كوهی است كه حق تعالی وحی فرستاد به عیسی بن مریم در وقتی كه عیسی بالای آن كوه بود.

و اما اینكه آشكار گردید بر ما از كوه فاران پس آن كوهی است از كوههای مكه كه بین آن و مكه ی معظمه یك روز راه است، و شعیای پیغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در توریة:

رایت راكبین اضآء لهم الارض احدهما علی حمار و الاخر علی الجمل.

یعنی دیدم من دو سواری كه روشن شده بود برای ایشان زمین یكی از ایشان سوار بر حمار بود و دیگری سوار بر شتر.

پس كیست آن راكب حمار و كیست آن شترسوار؟ رأس الجالوت گفت كه من نمی شناسم ایشان را خبر بده مرا كه كیستند آن دو نفر؟ حضرت فرمود اما راكب حمار پس عیسی است و اما آن شترسوار محمد صلی الله علیه و آله است، آیا انكار می كنی این را از توریة؟ گفت انكار نمی كنم این را، پس از آن حضرت فرمود آیا می شناسی حیقوق پیغمبر را؟ عرض كرد بلی او را می شناسم، فرمود او گفته و در كتاب شما نوشته است كه آورد خداوند بیانی از كوه فاران و پر شد آسمانها از تسبیح احمد و امت او یحمل خیله فی البحر كما یحمل فی البر بیاورد



[ صفحه 526]



ما را به كتابی تازه بعد از خرابی بیت المقدس و مقصود از كتاب تازه قرآن است آیا می شناسی این را تصدیق داری به او؟ رأس الجالوت گفت كه حیقوق پیغمبر اینها را گفته است و ما منكر نیستیم قول او را، حضرت فرمود كه داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت می كنی پروردگارا مبعوث گردان كسی را كه برپا كند سنت را بعد از زمان فترت یعنی منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دین پس آیا می شناسی پیغمبری را كه برپا كرد سنت را بعد از زمان فترت غیر از محمد صلی الله علیه و آله، رأس الجالوت گفت این قول داود است ما می دانیم آن را و انكار آن نمی كنیم و لكن مقصود او به این كلام عیسی است و ایام او فترة است. حضرت رضا علیه السلام فرمود جهل داری و نمی دانی كه حضرت عیسی مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت توریة تا اینكه حق تعالی او را به آسمان بالا برد و در انجیل نوشته است ابن البرة رونده است و بارقلیطا بعد از او آینده است و او سبك می كند بارها را و تفسیر می كند برای شما هر چیزی را و گواهی می دهد برای من همچنانكه من گواهی دادم برای او، من آوردم برای شما امثال را و او می آورد برای شما تأویل را آیا تصدیق می كنی اینها را در انجیل؟ گفت آری و انكار نمی كنم آن را.

پس حضرت رضا علیه السلام فرمود ای رأس الجالوت سؤال بكنم از تو از پیغمبر تو موسی بن عمران؟ عرض كرد سؤال كن، فرمود چه دلیل داری بر اثبات نبوت موسی؟ گفت دلیل من آن است كه معجزه آورد از برای نبوت خود به چیزی كه احدی از پیغمبران قبل از او نیاوردند فرمود چه معجزه آورد؟ عرض كرد مثل شكافتن دریا و عصا اژدها شدن بر دست او و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاری شدن و بیرون آوردن ید بیضا از برای نظركنندگان و علامتهای دیگر كه خلق قدرت بر مثل آن ندارند. حضرت فرمود راست گفتی در اینكه حجت و دلیل او بر نبوتش این بود كه آورد چیزهائی كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند، آیا چنین نیست كه هر كه ادعای نبوت كرد پس از آن آورد چیزی را كه خلق بر مثل آن قدرت نداشتند واجب است بر شما تصدیق او؟ گفت نه زیرا كه موسی نظیری



[ صفحه 527]



نداشت به جهت آن مكانت و قربی كه نزد خدا داشت و بر ما واجب نیست اقرار و اعتراف بر نبوت هر كسی كه ادعای پیغمبری كند مگر آنكه مثل موسی معجزه آورد. حضرت فرمود پس چگونه اقرار نمودید به پیغمبرانی كه قبل از موسی بودند و حال آن كه دریا را نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه جاری نساختند و دستهای ایشان مثل دستهای موسی بیضا بیرون نیاورد و عصا را اژدهای رونده نكردند؟ آن یهودی عرض كرد كه من گفتم به تو كه هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را كه خلق قدرت نداشته باشد مثل آن را بیاورند اگر چه معجزه ای بیاورند كه موسی نیاورده باشد یا آورده باشند بر غیر آنچه موسی آورده واجب است تصدیق ایشان. حضرت فرمود ای رأس الجالوت پس چه منع كرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عیسی بن مریم و حال آنكه زنده می كرد مردگان را و خوب می كرد كور مادرزاد و پیس را و از گل می ساخت شكل مرغ و در آن می دمید پس به اذن خداوند پرواز می كرد. رأس الجالوت گفت می گویند چنین می كرد و لیكن ما او را مشاهده ننمودیم. حضرت فرمود آیا گمان می كنی آن معجزه هائی كه موسی آورد مشاهده كرده ای، مگر نه این است كه اخباری از معتمدان اصحاب موسی به تو رسیده كه موسی چنین می كرد؟ عرض كرد بلی، حضرت فرمود پس عیسی بن مریم هم چنین است اخبار متواتره آمده است كه عیسی چنین و چنان معجزه آورد پس چگونه شما تصدیق می كنید موسی را و تصدیق نمی كنید عیسی را؟ رأس الجالوت نتوانست جواب گوید.

حضرت فرمود همچنین است امر محمد صلی الله علیه و آله و معجزه هائی كه آورده و امر هر پیغمبری كه حق تعالی او را مبعوث نموده. و از آیات و معجزات محمد صلی الله علیه و آله این بود كه آن حضرت یتیمی بود فقیر و شبان و اجیر، كتابی نیاموخته بود و نزد معلمی نرفته بود كه چیزی بیاموزد، پس آورد قرآنی كه در اوست قصه های پیغمبران و خبرهای آنها حرف به حرف و خبرهای گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت و بود آن حضرت كه خبر می داد مردم را به اسرار پنهانی آنها و هر عملی كه در خانه های خود می كردند و آیات و معجزات بسیار آورد كه



[ صفحه 528]



به شماره نمی آید. رأس الجالوت گفت كه صحیح نشده نزد ما خبر عیسی و محمد صلی الله علیه و آله و از برای ما جایز نیست كه اقرار كنیم از برای این دو نفر به چیزی كه نزد ما صحیح نشده. حضرت فرمود پس دروغ گفتند این گواهان كه گواهی داده اند از برای عیسی و محمد صلی الله علیه و آله یعنی این انبیاء كه كلام ایشان را ذكر كرده اند و اقرار به آن نموده اند. آن یهودی بازماند از جواب دادن و جواب نداد.

پس حضرت نزد خود خواند هربذ اكبر را كه بزرگ آتش پرستان بود و به او فرمود خبر بده مرا از زردشت كه گمان می كنی پیغمبر تو است، چیست دلیل تو بر نبوت او؟ عرض كرد كه معجزه ای آورد به چیزی كه كسی پیش از او نیاورد و ما مشاهده نكردیم لكن اخبار از پیشینیان ما از برای ما وارد شده است به اینكه او حلال كرده است از برای ما چیزی را كه كسی غیر از او حلال نكرده است پس ما او را متابعت كردیم، حضرت فرمود چنین است كه چون اخباری از برای شما آمده است و به شما رسیده است متابعت كرده اید پیغمبر خدا را؟ عرض كرد بلی، فرمود سایر امم گذشتگان هم اخباری به ایشان رسیده است به آنچه كه آوردند پیغمبران و آنچه آورد موسی و عیسی و محمد علیهم السلام، پس چیست عذر شما در اقرار نكردن از برای ایشان زیرا كه اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهای متواتره است كه آورد چیزی را كه غیر او نیاورده. هربذ در همین جا از كلام منقطع شد و دیگر چیزی نیاورد. پس حضرت رضا علیه السلام فرمود ای قوم اگر در میان شما كسی باشد كه مخالف اسلام باشد و بخواهد سؤال كند سؤال كند بدون شرم و خجالت.

پس برخاست عمران صابی و او یكی از متكلمین بود، گفت ای عالم و دانای مردم اگر نه آن بود كه خودت خواندی ما را به سؤال كردن و چیز پرسیدن من اقدام نمی كردم در سؤال از تو پس به تحقیق كه من در كوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و متكلمین را ملاقات نموده ام هنوز به كسی برنخوردم كه از برای من ثابت كند و احدی را كه غیر او نباشد و قائم باشد به وحدانیت خود آیا اذن می دهی كه از



[ صفحه 529]



تو سؤال كنم؟ حضرت فرمود كه اگر در این جمعیت عمران صابی باشد تو هستی؟ عرض كرد بلی منم عمران. حضرت فرمود سؤال كن ای عمران ولی انصاف پیشه كن و بپرهیز از كلام سست و تباه و جور، گفت ای سید و آقای من سوگند به خدا كه من اراده ندارم مگر آنكه از برای من ثابت كنی چیزی را كه درآویزم به آن و از آن نگذرم، حضرت فرمود سؤال كن از آنچه بر تو آشكار و ظاهر است پس مردم ازدحام و جمعیت نموده و بعضی به بعضی منضم شدند، عمران گفت خبر بده مرا از كائن اول و از آنچه خلق كرده، حضرت فرمود سؤال كردی پس فهم كن جواب آن را.

مؤلف گوید كه حضرت جواب او را مفصل فرمود او دیگر بار سؤال كرد حضرت جواب داد، و هكذا در كلام طولانی كه نقل آن منافی است با وضع كتاب تا آنكه وقت نماز رسید، حضرت رو كرد به مأمون و فرمود وقت نماز رسید، عمران عرض كرد ای مولای من مسئله ی مرا قطع مكن همانا دل من رقیق و نازك شده به این معنی كه نزدیك است مطلب برمن معلوم شود و اسلام آورم. حضرت فرمود نماز می گذاریم و برمی گردیم، پس آن جناب و مأمون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند، پس حضرت و مأمون بیرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبید و فرمود سؤال كن ای عمران، پس عمران سؤال كرد و حضرت جواب داد و پیوسته او سؤال می كرد و حضرت جواب می فرمود تا آنكه فرمود به عمران:

افهمت یا عمران؟ قال نعم یا سیدی قد فهمت و اشهد ان الله تعالی علی ما وصفته و وحدته و ان محمدا عبده المبعوث بالهدی و دین الحق ثم خرسا جدا نحو القبلة و اسلم.

عمران شهادتین بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد.

راوی حسن بن محمد نوفلی گوید كه چون متكلمین نظر به كلام عمران صابی نمودند و حال اینكه او مردی جدلی بود كه هرگز كسی حجت او را قطع نكرده بود



[ صفحه 530]



آن جناب سؤال نشد و شب درآمد پس مأمون و حضرت رضا علیه السلام برخاستند و داخل منزل شدند و مردم متفرق شدند و من با جماعتی از اصحاب بودم كه محمد بن جعفر فرستاد و مرا احضار نمود، من نزد او حاضر شدم. گفت ای نوفلی دیدی گفتگوی رفیق خود را به خدا سوگند كه گمان نمی كنم هرگز علی بن موسی علیه السلام درآمده باشد در چیزی از این مطالب كه امروز بیان كرد و معروف نبوده نزد ما كه در مدینه تكلم كرده باشد یا اصحاب كلام نزد او جمع شده باشند. من گفتم كه حاجیان نزد او می آمدند از مسائل حلال و حرام خود می پرسیدند و او جواب آنها را می داد و بسا بود كه نزد او می آمد كسی كه با او محاجه می كرد. محمد بن جعفر گفت ای ابومحمد من بر او می ترسم كه این مرد یعنی مأمون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا اینكه در بلیه ای او را گرفتار كند، تو به او اشاره كن كه خود را از امثال این سخنان نگاه دارد و این گونه مطالب نفرماید. من گفتم از من قبول نمی كند و مراد این مرد (یعنی مأمون) امتحان او بود كه بداند نزد او چیزی از علوم پدران او هست یا نه؟ گفت به او بگو كه عمویت كراهت دارد دخول تو را در این باب و دوست دارد كه خود را نگاهداری كنی از این چیزها به جهاتی چند.

راوی گوید چون به منزل حضرت رضا علیه السلام رفتم خبر دادم آن حضرت را به آنچه عمویش محمد بن جعفر گفته بود. حضرت تبسم كرده فرمود خداوند حفظ فرماید عمویم را خوب می دانم به چه سبب كراهت دارد این سخنان مرا، پس فرمود ای غلام برو به سوی عمران صابی و او را بیاور نزد من، گفتم فدایت گردم من می دانم جای او را نزد بعضی از اخوان ما از شیعیان است. فرمود باكی نیست مال سواری ببرید و او را بیاورید، من رفتم و او را آوردم حضرت او را ترحیب كرد و جامه طلبید و او را خلعت داد و مال سواری به او مرحمت نمود و ده هزار درهم طلبید و به او عطا فرمود.

من گفتم فدایت گردم به جای آوردی فعل جدت امیرالمؤمنین علیه السلام را، فرمود این چنین دوست می داریم ما. پس امر فرمود شام حاضر كردند، مرا نشانید در طرف راست خود و عمران را نشانید در طرف چپ خود چون از خوردن طعام



[ صفحه 531]



فارغ شدیم فرمود به عمران برو خدا یارت باد و صبح نزد ما حاضر شو تا تو را اطعام كنیم به طعام مدینه و بعد از این عمران چنین بود كه جمع می گشتند به نزد او متكلمون از اصحاب مقالات و با او تكلم می كردند و او امر ایشان را باطل می كرد تا آنكه از او اجتناب و دوری نمودند، و مأمون ده هزار درهم به عمران عطا كرد و فضل هم مقداری مال و اسب سواری به او داد و حضرت رضا علیه السلام او را متولی موقوفات بلخ نمود پس عطای بسیار به او رسید.



[ صفحه 532]




[1] هم من هم.

[2] جاجيله معرب چاچله به فتح چيم فارسي و لام است يعني افزار چرمي دست و پاي.

[3] عبارت روايت چنين است: اتحب ان احييهم لك فتنذرهم يعني آيا ميل داري زنده كنم اينها را بر تو تا آنان را انذار كني بنابراين از مرحوم مؤلف در ترجمه سهوي واقع شده. (مصحح).